قصه ام تکراریست
افقم مات و امیدم خالیست
و من خسته از این ممتد مات
بار دیگر به تو دل بستم و تو
مثل یک دست لباس مشکی
صرف روزی که از ان میترسی
باز از بهر مبادا نگهم میداری
شبی در پشت این دیوارها فریاد خواهم کرد
شبی در پشت این دیوارها.
رها از بند این زنجیرها بیداد خواهم کرد
من این تن را زبند تو شبی ازاد خواهم کرد
و می بینی
تو فریاد و
تو بیداد مرا ان شب
چو می ایی به دیدارم
_من این را خوب میدانم_
تمام خواهشت در لب
لبانت بیقرار از تب
لبت را ترد خواهم کرد
تبت را سرد خواهم کرد
دل تو انچه با دل من عمری کرد خواهم کرد
من این تن را ز بند تو
شبی ازاد خواهم کرد
اگر چه خوب میدانم
از ان شب هم شب است
ان شب
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!
آه , وقتی که تو , لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت ,
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند , ای غنچه رنگین! پرپر!
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این , سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو , تا عمق وجودم جاریست..
آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
بر گرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج ناز پرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد!
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم!
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه , تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن همره کدام نسیم؟
تو را کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین اه!
مدام پیش نگاهی , مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند
به رقص می آیند
سرود می خوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر قله قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر!
ترا به هر چه گویی به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه صبر مخواه
که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.