سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و آن حضرت را از فرموده رسول ( ص ) پرسیدند « پیرى را با خضاب بپوشانید و خود را همانند یهود مگردانید » گفت : ] او که درود خدا بر وى باد چنین فرمود : و شمار مرد دین اندک بود . اما اکنون که میدان اسلام فراخ گردیده و دعوت آن به همه جا رسیده ، هر کس آن کند که خواهد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :32
بازدید دیروز :11
کل بازدید :33137
تعداد کل یاداشته ها : 60
103/9/2
2:18 ع

کدامیک از ما بدجنس تریم؟
من؟
که آرزوی کشیدن موهایت یکدم رهایم نمی کند؟
یا تو؟
که همیشه هوس کندن گوش هایم آزارت می دهد؟
بدجنس!!
کدامیک بچه تریم؟
من؟
که کودکانه بهانه چشمهایت را می گیرم؟
یا تو؟
که بچه گانه شعرم را خط خطی می کنی؟
کدامیک عاشق تریم؟
من؟
که ذره ذره وجودم چون شمع در حسرت نگاهت آب می شود؟
یا تو؟
که شعله نگاهت هردم شعله ور نگشته خاکسترم می کند؟
کدامیک بازیگوش تریم؟
من؟
که دلم بازیچه بازی موهایت در نسیم هر لحظه به
شوق بوییدن زلفت می تپد؟
یا تو؟
که با هر کرشمه ات بیچاره دلم را به بازی گرفته ای؟

… ها؟! …کدامیک؟  


  
  
روزی برایت عاشقانه شعر خواهم گفت
به فردایت خواهم رساند
و خواهم نوشت:
که زندگی رسم ساده ای داشت
کاشت,برداشت ,پرپر کرد
حرفم تمام نخواهد شد
و باز برایت خواهم نوشت
که اگر رسم زمانه تو را به دلی رساند
وجودش را پرپر مکن
شاید او مانند من ,طاقت مرگ را نداشته باشد...

  
  

زیبای من
زندگی بازی ست 
ما برای دانستن همین بازی
بازی را از یاد برده‌ایم
بیا
زیبا
بیا بازی کنیم
من 
نقشی که هستم
کوری که تنها تو را می بیند،
نقش تو
راهنمایی که بازوی مرا گرفته است
با هم
از جوب های دشواری می گذریم
در گاهی های بسیار
که پای مان به گل می نشیند
خنده گل می دهیم
در چشمان هم 
زندگی،بازی انعکاس همواره اشیا است
در چشم تو
.و مرا ببخش
که از تو پنهان
در راه مان
فخرفروشی را بازی می کنم
برای آنان
که دربازی ما نیستند .
اما تو
این بازی را 
چشم بگذار
بگذار باور کنم
افکار پیچیده‌ای دارم
و سبیل هایم حتی از "نیچه"
عجیب تر است
زیبای من.

کیکاوس یاکیده



  
  
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم

نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا !

سهم ِ من از تــو

همـین دلتنگـی ها ییست

که بی دعوت می آینـد

و …

خیال ِ رفتن نـدارند..


  
  

   مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز

 مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز

 بر لب امد جان و رفتند اشنایان از سرم

 شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز

 ارزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

 غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز

 روزگاری پا کشید ان تازه گل از دامنم

 گل به دامن می فشاند اشک خونینم هنوز

 گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست

 در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

 سیمگون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند

 صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

 خصم را از ساده لوحی دوست پندارم

 طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز


91/5/29::: 4:17 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ رمضان رفت ولی کاش صفایش نرود, سحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود,کاشکی پر شده یاشد دلم از نور سحر, همره روزه و افطار و نوایش نرود, .............................................. عید فطر مبارک دوستان
+ هرگز نمیتوانم دلگرمی ام را به تکیه گاه امن پدری در دوران کودکی را بیان کنم.اکنون نیز بیش از بیش این حس برایم ملموسست.... روز پدر پیشاپیش مبارک
+ دو قدم مانده به خندیدن برگ<br>یک نفس مانده به ذوق گل سرخ<br>چشم در چشم بهاری دیگر<br>تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان<br>یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تان<br>پیشاپیش نوروز مبارک
+ گفتم می ایی و با نفس هایت تن یخ بسته ام را گرم خواهی کرد افسوس نمیدانستم جهنمی ابدی خواهی بود
+ + چقدر این دوست داشتن های بی دلیل...خوب است....! مثل همین باران بی سوال..... که هی می بارد...... که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد....!!
+ دستم را رو میکنم اخرین برگ من ستاره ایست تنها بی اسمان اخرین برگت را رو کن شاید تو اسمانت بی ستاره باشد شاید در ستاره من اسمانی هست