غیر دلتنگی مرا چون غنچه از دنیا چه سود
خوش گلستانی است باغ زندگی اما چه سود
لاله را از سرخ رویی بهره غیر از داغ نیست
طالع مسعود باید طلعت زیبا چه سود
توبه کردم فصل گل از باده گل رنگ لیک
جز پشیمانی مرا زین توبه بیجا چه سود
خنده زن بر گردش این چرخ مینایی چو جام
ور نه جز خونین دلی از گریه چون مینا چه سود
جز وفاداری چه عصیان دیدی از من یا چه جرم؟
جز دل ازاری چه حاصل از تو بردم یا چه سود؟
شمع را جز اشک و اه از بزم الفت بهره نیست
غیر خون دل ز قرب گلرخان ما را چه سود؟
دامن صحرا گرفتم تا گشاید دل ولیک
با جنون خانه سوز از دامن صحرا چه سود
چند زاهد وعده فردای جنت می دهد
راحت امروز باید نعمت فردا چه سود
عقل را تا پیروی کردم ندیدم جز زیان
عشق می ورزم کنون زین شیوه بینم تا چه سود؟
بحر گوهر زا بود طبع رهی لیکن به دهر
چون نباشد گوهری از طبع گوهر زا چه سود