طبیبان را ز بالینم برانید!
مرا از دست اینان وا رهانید
به گوشم جای این ایات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید!
دل من چون پرستوی بهاری است
ازین صحرا به ان صحرا فراری است!
شکیب او همه در بی شکیبی است!
قرار او همه در بی قراری است!
دل عاشق گریبان پاره خوش تر
به کوی دلبران آواره خوش تر
غم دل با همه بی چارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوش تر
دلم یک لحظه در یک جا نمانده است
مرا دنبال خود هر سو کشانده است
به هر لب شیرین دل سپرده است
برای هر نگاهی نغمه خوانده است
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز از تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
بی ارزویی ارزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین بر نگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم!