عقل بند رهروان و عاشقان است ای پسر!
بند بشکن ره عیان اندر عیان است ای پسر!
عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب
راه از این جمله گرانیها نهان است ای پسر!
چون ز عقل و جان و دل برخواستی بیرون شدی
این یقین و این عیان هم در گمان ای پسر!
مرد کو از خود نرفته است او نه مرد است ای پسر!
سینه خود را هدف کن پیش تیر حکم او
هین که تیر حکم او اندر کمان است ای پسر !
سینه ای کز زخم تیر جذبه او خسته شد
بر جبین و چهره او صد نشان است ای پسر!
گر روی بر اسمان هفتمین ادریس وار
عشق جانان سخت نیکو نردبان است ای پسر!
هر طرف که کاروانی ناز نازان می رود
عشق را بنگر که قبله کاروان است ای پسر!
سایه افکنده است عشقش همچو دامی بر زمین
عشق چون صیاد بر اسمان است ای پسر!
عشق را از من پرس ! از کس مپرس! از عشق پرس
عشق در گفتن چو ابر در افشان است ای پسر!
ترجمانی من و صد چون منش محتاج نیست
در حفایق عشق خود را ترجمان است ای پسر!
عشق کار خفتگان و نازکان نرم نیست
عشق کار پردلان و پهلوان است ای پسر!
هر کی او مر عاشقان و صادقان را بنده شد
خسرو شاهنشه و صاحب قران است ای پسر!
این جهان پر فسون از عشق تا نفریبدت
کین جهان بی وفا از تو جهان است ای پسر!