سوسویی- گویی دلی یک لحظه راحت شد چکید
دل بماند و اشک ازاد از اسارت شد چکید
طاقتی انکار کرد و زیر دندان لب کشید
تا که اب دیده ای انکار طاقت شد چکید
چادری بر روی چشمی شد کسی چیزی ندید
چشم پشت چادری تا هر چه فرصت شد چکید
قلب میکوبید عصمت بر زبان لب میگزید
باز مروارید عصمت حل عصمت شد چکید
عقل: ای بیچاره" هرزه " وای ایمانت درید
قلب راحت باورش این بار تهمت شد چکید
((یا پدر شاید برادر یا که مادر..))
اشک لبریز از سر جام ملامت شد چکید
((غره و از خویش راضی)) لب نزد این را شنید
لاجرم راضی به کنج دنج عزلت شد چکید
سالها بگذشت و مردی غره بر گور امید
تازه میداند که او غرق نجابت شد چکید