زیبا من و تو از دو قبیله دو نژادیم
ما را چه به پیوند که ما از دو نهادیم
من اهل زمینم همه در خاک خزیده
تو اهل بلندایی و بر اوج رسیده
من رنگ زمین بوی تنم بوی گل و لای
تو معنی عشقی و اصالت زتو بر جای
من اهل شبم کور و کر خسته و رنجور
حیثیت نور و من از معنی تو دور
من خفته چو مردابم و در خویش گرفتار
تو معنی دریا و تو رهایی و تو بیدار
م جغدم و از ناله من گوش زمان کر
ای مرغ بهشتی تو چرا حلقه بر این در
شیرین تو در این قصه چه فرهاد بجویی
ا ی بلبل این بام ندانم که چه گویی
برخیز ببین نقش افق را که چه زیباست
منشین به کنارم بنگر جای تو انجاست
من بسته به دیروز خود و خسته امروز
بشتاب تو فردایی و دوری از این سوز
هر گاه کودکی به تو لبخند میزند
دل را از ان تبسم زیبا بهانه کن
انگاه با نوای لطیفی که دل سرود
کودک شو و غزال غزل را ترانه کن
وقتی سری به شانه تو تکیه میکند
تن را مثال پلی تا کرانه کن
انگار کن که دست تمنا به سوی توست
انگاه دست خود ز سخاوت خزانه کن
وقتی ستاره ای به افول تنش رسید
پنهان دو قطره اشک نثارش شبانه کن
هر گاه یک نگاه غمی هدیه میکند
شادی فرو گذار و غمش نشانه کن
وقتی غریبه ای چو غریقیست بی امید
چون موج نرم رو به امیدش روانه کن
وقتی که نور عشق به کاشانه ات رسید
بر خاک سجده پرتو ان جاودانه کن
شاید هنوز دو چشمی به راه توست
برخیز با شتاب و دلش پر جوانه کن
این نازک دل ناز تو را خواست حالا چه ملامت؟ چه بخواهی چه نخواهی شیرین شده این بزم که در خلوت من بود از شور کلامت چه بخواهی چه نخواهی تن را تب تو دیر زمانیست که بردست بردار سلامت چه بخواهی چه نخواهی با تو دل من در دمن دامن اشراق سرگرم به کامت چه بخواهی چه نخواهی هر روز و شبم هر نفس اهنگ پیوسته به نامت چه بخواهی چه نخواهی صد لطف تو داری و ندانم که دل من شد گیج کدامت چه بخواهی چه نخواهی این اهوی وحشی که نشد رام به صد دشت سرگشته و رامت چه بخواهی چه نخواهی بنشسته چه او جغد بدانی چه کبوتر این مرغ به بامت چه بخواهی چه نخواهی